فرهاد مدرس
سخنران بین المللی، انگیزشی تحول در زندگی
دکتر فرهاد مدرس متولد ۱۳۳۶ در تهران است. او بعد از گرفتن دیپلم برای ادامه تحصیلات به انگلستان رفت. مدارک تحصیلی وی شامل: لیسانس ریاضیات محض، فوق لیسانس ریاضیات کاربردی، فوق لیسانس کامپیوتر است، و بعد از آن دوره تربیت مدرس را گذرانده است.
او برای این که بتواند معلم شود دوره یک ساله اصول تدریس و نحوه صحیح آموزش دادن را گذراند. و میگوید فرق زیادی بین افرادی است که بعد از اینکه مدرک دکترا میگیرند مستقیماً وارد شغل مدرسی و تدریس میشوند، با افرادی که دورههای آموزشی مخصوص به مدرسی را میگذرانند. و میگوید تدریس کردن اصول و قواعد علمی مخصوص به خود را دارد. او این دوره را در انگلستان گذارند و بعد از اینکه تحصیلاتش تمام شد و دورههای آموزشی را که میخواست در انگلستان گذراند، چند سال در انگلستان زندگی کرد و به انجام بیزینسها و کسب و کارهایی مشغول شد، اما بعد از چند سال تصمیم گرفت که به ایران بازگردد.
وقتی به ایران بازگشت یک دوره کامل دو ساله مدیریت کسب و کار را گذراند، چون قصد راه اندازی بیزینسهای مختلف را داشته، در ابتدا میخواست که به صورت اصولی با این کار آشنا باشد. اما نه به صورت تئوری به صورت عملی به صورتی که واقعا کاربردی باشد. بعد از آن، دوره یک ساله مدیریت منابع انسانی را نیز گذراند، تا به گفته خودشان مدیریت کردن انسانها را نیز بیاموزد. اینکه چطور بتواند با انسانها ارتباط داشته باشد، و در سیستم کاری چطور افراد را مدیریت کند.
او میگوید خیلی از آدمها از تحصیلات و آموزش فراری هستند، ولی من چون از درس خواندن لذت میبردم برایم تحصیل و آموزش دیدن لذت بخش بود، و در آن دوران همزمان که درس میخواندم از زندگی هم لذت میبردم.
بعد از برگشتن از انگلستان در تهران به دانشگاه رفت و شروع به تدریس کرد. به گفته ایشان به کاری که شروع کرده بود یعنی تدریس کردن در دانشگاه تعهد کاری بالایی داشت، و بسیار با نظم و دقیق کلاسها را در زمان معین شروع کلاس شروع میکرد، و در زمان معین کلاس را به پایان میبرد و با یک انرژی و شور و اشتیاق بالایی تدریس میکرد.

بعد از چند ماه تدریس در دانشگاه، به عنوان مدیر بخش مرکز آموزشهای آزاد، در زمینه کامپیوتر (دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه) شروع به کار کرد، اما او بجای گرفتن حقوق ثابت، پیشنهاد داد که بیست درصد از درآمد بخشی که در آن بعنوان مدیر استخدام شده بود را، بعنوان حقوق داشته باشد. و خود میگوید که من به کار خود و پیشنهادی که داده بودم اعتماد داشتم و میدانستم توانایی مدیریت کردن و رشد دادن آن مرکز را دارم.
در سه ماه اول کار کردن در آن بخش هیچ اقدام خاصی انجام نداد، و مشغول به نظارت و تحقیق درباره نحوه کارکرد موسسه بود تا اشکالات و ایرادهای کار را پیدا کند.
اما بعد از سه ماه شروع به اقدامات اساسی در آن مرکز کرد. او مدرسهای آن مرکز را به ۱۰ گروه تقسیم کرد، و هر کدام از این گروهها را در بخشهای مختلفی از تهران مستقر کرد. به نوعی که هر مدرس منطقه و بخش مربوط به خودش را داشت و سایر مدرسان اجازه آمدن به بخشهای دیگر را نداشتند. و از هر کدام از مدرسین خواست که در منطقه مشخصه خود، برای خودش شاگرد پیدا کند.
و همچنین بخشهایی از سر فصلهای درسها را هم تغییر داد، که البته با مخالفت سایرین مواجه شد، اما باز هم به روند و شیوه خود ادامه داد.
در عرض ۶ ماه درآمد شرکت را به طرز چشمگیری افزایش داد و باعث شد که درآمد مرکز ۱۰ برابر افزایش پیدا کند.
در همین سالهایی که به عنوان مدیر موسسه مشغول به کار بود، برای پیدا کردن مدرسهای بهتر به یک سمینار تدریس زبان انگلیسی رفت که بتواند برای موسسه و بهبود عملکرد آن مدرسهای بهتری را پیدا کند.
در این سمینار سخنگو در بین صحبتها اشاره کوچکی به NLP میکند، و بعد از آن دکتر مدرس تصمیم میگیرد که شروع به یادگیری روانشناسی بکند. و خود میگوید در سن چهل سالگی تازه متوجه شدم که رسالت من چیست. من اصلاً باید در زمینه روانشناسی کار انجام میدادم و زمینههای تدریس زبان و کامپیوتر و این موارد مربوط به من نبوده، و البته خود میگوید یکی از قوانین مهم زندگی هوشیاری است، این که حواست به اتفاقات و نشانههایی که در پیرامونت میگذرد باشد، چون اتفاقات راه را به تو نشان میدهند.
و بعد از آن وارد مسائل روانشناسی و زمینههای مربوط به NLP شد.
بعد از آن سمینار وی شروع کرد به تحقیق و بررسی، و تمام افرادی را که در حوزه روانشناسی آموزش میدادند و سمینار برگزار میکردند، در سطح کل کشور شناسایی کرد و به خود گفت باید ببینم افردای که در حوزه روانشناسی آموزش میدهند و حرفی برای گفتن دارند، چه افرادی هستند و اطلاعاتی که در حوزه روانشناسی دارند در چه سطحی است آنها را پیدا کنم و از آنها درس بیاموزم.

و شروع کرد به گذراندن دورههای آموزشی و شرکت کردن در سمینارها، و تقریباً در تمام دورهها و سمینارهای مربوط به روانشناسی در کل کشور شرکت کرد. حتی فرقی نمیکرد که آن مدرس، از دیدگاه سایر افراد جامعه مدرس خوبی باشد یا نه. چون میگوید من اصلاً به فکر قضاوت کردن این مدرس و آن مدرس نبودم و میخواستم که از همه آنها چیزی بیاموزم. وقتی که ما به چیزی با قضاوت نگاه میکنیم و آن را خوب یا بد جلوه میدهیم، جلوی یادگیری و آموزش ذهن خود را میگیریم، پس من بدون قضاوت در تمام دورهها با هر مدرسی، شرکت کردم و تقریباً از همه آنها توانستم چیزهای خوبی بیاموزم.
و به این ترتیب بود که دکتر مدرس وارد حرفه روانشناسی و مشاور مربوط به رشد فردی شدند. حتی با این وجود که تمام سالهای تحصیل و مدارکی که گرفته بودند، در زمینههای دیگر بود. و خود میگوید خیلی از ما بعد از سالها که از تحصیلاتمان میگذرد، به خود میگویم این چه رشتهای بود که من انتخاب کردم، و به چه درد من میخورد. این مسئله خیلی طبیعی است چون انسانها در طول سالهای مختلف زندگی تغییر میکنند و دیدگاهها و نظریات و عقایدشان نیز تغییر میکند، و این تغییر حتی شامل رشته تحصیلی و شغلی که انتخاب کردهاند هم میشود. و میگوید که این نباید مانع شما شود، و در هر سنی که بودید و در هر جایگاه شغلی که بودید اگر فهمیدید، این رشته تحصیلی و این شغلی که انتخاب کردهاید دیگر مناسب شما نیست، هیچوقت برای تغییر و شروع دوباره دیر نیست. مهم این است که تصمیم بگیریم و اقدام کنیم.

اکنون باهم به چند نکته مهم که دکتر مدرس در مصاحبههای خود با افراد مختلف بیان کرده اشاره میکنیم
وی در جایی در مصاحبهای درباره سوگ و از دست دادن عزیزان میگوید، و عنوان میکند که، یکی از مشکلاتی که همه انسانها با آن برخورد میکند از دست دادن والدین (سوگ والدین) است. که تقریباً اکثر انسانها در زندگی با آن برخورد میکنند. و مطمئنا این یک مسئله و مشکل بزرگ برای هر انسانی هست. نکته مهمی که افراد آن را رعایت نمیکنند اینجاست که، باید در ذهن آن موضوع را رها کرد و با آن کنار آمد و آن را پذیرفت که اذیت نشویم، و سالها این غمها و دردها را با خود به همراه نبریم. کاری که در این زمینه خیلی مهم و مفید است این است که، با آدمهایی که توانستهاند از این مرحله عبور کنند (یعنی سوگ بزرگی به آنها وارد شده) اما بعد از مدت زمانی که از گذشتن این اتفاق میگذرد، توانستهاند دوباره به زندگی عادی خود برگردند، ارتباط داشته باشیم، صحبت کنیم، و راهنمایی و مشورت بگیریم. تا متوجه بشویم چنین انسانهایی هم هستند، که میتواند این موضوعها و دردها را رها کنند و با آنها کنار بیاییند. ما هم باید مثل آنها عمل کنیم و رها کنیم و میگوید که دنیا ادامه دارد و جهان فقط برای من شخصاً به دور خورشید نمیچرخد و اگر من از قطار دنیا پیاده شوم، این من هستم که پیاده شدهام و نعمت زندگی را از خود سلب کردهام وقطار دنیا و زندگی در حال حرکت و ادامه دادن مسیر است.
در جای دیگری در مصاحبهای درباره اینکه چطور خود را با ارزش ببینیم و توانایی تعریف کردن از خودمان را داشته باشیم صحبت میکند. و میگوید هیچ اشکالی ندارد که آدم از خودش تعریف کند و ما چرا همیشه خودمان را پایین میبینیم و از موضع ضعف به خود نگاه میکنیم.
بعضی مواقع از یک نفر سوال میپرسم چه کاری مثبتی توی زندگیات انجام دادهای با سری پایین میگوید هیچ، هیچ کار مثبتی من در زندگیام نکردهام. زندگی آدمها پر از کارهای مهمی است که انجام دادهاند. و چون با دید درست به آن توجه نمیکنند، و کارهایی را که انجام دادهاند بسیار کوچک و ساده میبینند، میگویند که هر شخصی از پس انجام دادن آن برمیآید، و از تعریف کردن از خود پرهیز میکنند.
اما کارهایی را که انجام دادهاید واقعاً بزرگ ببینید، و به خودتان از موضع بالا نگاه کنید، و به عزت نفس خود کمک کنید و خودتان را با ارزش ببینید. همه ما مطمئناً در زندگی توانستهایم کارهای بزرگی بکنیم کارهایی که وقتی آنرا انجام دادیم و به پایان رساندیم، در آن زمان برای ما کار خیلی بزرگ و سختی بود. مثلاً در زمانی برای ما قبول شدن در دانشگاه و گذراندن کنکور کار دشواری بود، و ما توانستیم آن زمان، از پس آن کار بربیاییم اما امروز که مدتها از آن موقع میگذرد، قبول شدن در دانشگاه برای ما امری ساده به چشم میایید، و اصلاً جز موفقیتها و دستاوردهای زندگیمان به حساب نمیآید. ولی در همین جا است که باید به خود بگوییم نه من توانا هستم، من قدرتمند هستم. وقتی که توانستم در آن زمان از پس آن مرحله سخت بربیایم امروز هم میتوانم مسائل دیگر را حل کنم و توانایی و قدرت حل این مسئله را نیز دارم.
دکتر فرهاد مدرس درباره انگیزه در مصاحبهای این چنین میگوید که، انگیزه چیزی نیست که بخواهید به دنبال آن باشید و آن را پیدا کنید. یعنی به شکل یک جسم فیزیکی به دنبال مفهوم خاصی به نام انگیزه بگردید، و حتماً نباید یک اتفاق بزرگی در زندگی انسان بیفتد که آدمی انگیزه انجام کاری را پیدا کند.
او میگوید خود طبیعت و خود زندگی منبع و سرچشمه انگیزه است، و نیازی نیست که انسان به دنبال این باشد که از دیگران الگو و انگیزه بگیرد. نیازی نیست که حتماً از بیرون انگیزه را به خود تزریق کند، همین که به طبیعت نگاه کند حتی به زندگی کردن یک پروانه میتوانید انگیزه بگیرد.
با اینکه زندگی کوتاهی دارد، اما آنچنان زیبا طراحی و رنگآمیزی شده، که انگار قرار است سالها زندگی کند، و برای همین مدت عمر کوتاه هم بسیار زیبا طراحی شده و خود پروانه نیز آنچنان با کیفیت زندگی میکند، که انگار قرار است سالها در این سیاره زندگی کند. و واقعا موضوع مقدار زمان زنده بودن و حتی شرایط و محل زندگی کردن هم نیست موضوع کیفیت زندگی است
